جدول جو
جدول جو

معنی خنده خیز - جستجوی لغت در جدول جو

خنده خیز
(تَ رِ بَ تَ / تِ)
خنده خیزنده. موجب خنده شونده، خنده کننده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندم خیز
تصویر گندم خیز
زمینی که از آن گندم فراوان به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده ریز
تصویر خرده ریز
چیزهای خرد، کم بها، پراکنده و بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنده خریش
تصویر خنده خریش
کسی که مردم به او می خندیدند و مسخره اش می کردند، مسخره، ریشخند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ)
خنده دار. مضحک. (یادداشت بخط مؤلف) :
گفت لاغی خنده مین تراز دو بار
کرد او آن ترک را کلی شکار.
مولوی.
خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست
بر لب گور خراب خود بایست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چُدَ / دِ)
برخاسته از گنجه. که در گنجه نشو و نما یافته:
چون فروزنده شد به عکس و عیار
نقد این گنجه خیز رومی کار.
نظامی (هفت پیکر ص 361)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ چَ)
جایی که زمینش گندم دهد. زمینی که محصول گندم آن فراوان بود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِخَ)
کسی که بر او خنده زنند و ریشخند کنند و بمعنی فاعل و مفعول تمسخر هر دو آمده و آن را خنده ریش نیز گویند و ریشخند بهمین معنی است. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). مضحکه. مسخره. مایۀ سخریه. آلت استهزاء. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای کرده مرا خنده خریش همه کس
ما را ز تو بس جانا ما را ز تو بس.
فرخی.
شهنشهی که زند پاسبان درگه او
ز قدر همت بر تیر چرخ خنده خریش.
شمس فخری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ خوَشْ / خُشْ)
خندۀ شیرین. خندۀ شکرین:
خندۀ خوش زآن نزدی شکرش
تا نبردآب صدف گوهرش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
ریشخند و او کسی باشد که مردم بعنوان تمسخر و ظرافت بر او خندند. (برهان قاطع). رجوع به خنده خریش شود.
- خنده ریش کردن، تمسخر کردن. استهزاء نمودن. ریشخند کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ)
کنایه از بروز غضب باشد نه از ظهور مزاح و هزل. (انجمن آرای ناصری) :
خندۀ شیر و مستی پیل است.
حکیم سنائی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ / دِ)
خیزنده از خانه یعنی چیزی که بی قصد از خانه بهم رسد. (آنندراج). آنچه از خانه بدست آید بدون آنکه آدمی را در بدست آوردن آن قصد بوده است، از خانه بی زحمت آدمی بدست آید:
گهی با چنان گوهر خانه خیز
چو بوطالبی را کنی سنگ ریز.
نظامی (از آنندراج).
بپاسخ دگر باره شد شاه تیز
که خواب از خیالی بود خانه خیز.
نظامی.
چون شوق تو هست خانه خیزم
خوش خسبم و شادمانه خیزم.
نظامی.
اگر خانه خیزی قرارت کجاست
ور از زر درآیی دیارت کجاست.
نظامی.
، کوچانیده. از منزل برکنده: کوچاندن با اهل و اسباب و فرود آوردن شمس الدین محمد شاه را با رعایا و خانه خیز بردن ایشان را بقهستان در سال ششصد و هشتادهشت. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آشغال. ریزه پیزه. خرت و پرت. چیزهای بسیار کوچک
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِ)
محلی که پنبه در آن بسیار حاصل شود: مصر مملکتی پنبه خیز است
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ مَ / مِ)
کنایه از پرتو شراب است. (برهان قاطع).
عکس روی تو چو درآینۀ جام افتاد
عارف از خندۀ می در طمع خام افتاد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنده ریش
تصویر خنده ریش
کسی که مردم بدو خندندو او را مسخره کنند، ریشخند مسخره
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در شهر گنجه نشو و نما یافته: چون فروزنده شد به عکس و عیار نقد این گنجه خیز رومی کار. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندم خیز
تصویر گندم خیز
جایی که در آن گندم فراوان بعمل آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه خیز
تصویر پنبه خیز
جایی که پنبه بسیار از آنجا بدست آید: مصر مملکتی پنبه خیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده خریش
تصویر خنده خریش
((~. خَ))
کسی که مردم به او بخندند و مسخره اش کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده ریز
تصویر خرده ریز
اشیاء کم ارزش، چیزهای کم فایده یا بیهوده، باقی مانده هر چیز، آشغال
فرهنگ فارسی معین
خرت وپرت، خنزرپنزر
فرهنگ واژه مترادف متضاد